پدرم ؛ شاه نشین ِچشمِ من ، تکیه گهِ خیالِ توست ...
شانه هایت، ستون محکمی است پناهگاه امن خانه را. دست در دستانم که میگذاری، خون گرم آرامش، در کوچه رگهایم میدود. در برابر توفانهای بیرحم زندگی می ایستی؛ آنچنانکه گویی هر روز از گفت وگوی کوهستانها باز می آیی. لبخند پدرانه ات، تارهای اندوه را از هم میدراند. تویی که صبوری ات، دلهای ناامید را سپیده دم امیدواری است. مرامنامه ی دریا را روح وسیعت به تحریر در می اورد؛ آن هنگام که ابرهای دلتنگی، پنجره های خانه را باران میپاشند. پدرم ، آسمان همواره بوسه بر پیشانی بلندت را آرزومند است. ــــــــــــ...